یه دختره برای ادامه تحصیل به خارج میره بعدباپسری به نام بیل آشنامیشه وبدون اطلاع خوانوادش باهاش ازدواج میکنه چندروزبعدازازدواجشون مادرش بهشون زنگ میزنه میپرسه چیکارمیکنی مادردختره میگه دارم بابیل غذا میخورم مامانه میگه وامگه خارجیاقاشق ندارن که بابیل غذامیخوری